کلبه دلتنگی
فاصله ی من وتو زیاد شده این روزا آخر این جدایی میرسه به نا کجا رفتی و گفتی بودن با من هرگز نمیشه قلب من زیر پاهات له شد مثل همیشه یه روزی بود میگفتی دوستم داری رهگذر نرو بمون که چشمام بی تو میشه خیس وتر خسته و دل شکسته میخوام واست بخونم اگه اجازه بدی پیشت میخوام بمونم آروزی دیدنت واسم شده یه رویا داشتنت رو میخوام از اونی که هس اون بالا آی اونی که اون بالا نشستی پیش ابرا بهش بگو هنوزم دوسش دارم بی پروا سحر توی نمازم ازش خواستم بمونی میدونم که عشق رو ازتو چشام میخونی از چشمات دارم میخونم دوسم داری هنوزم چرا زپیشم رفتی اینو من نمیدونم رفتی اما میدونم برمیگردی یه روزی قسمت ما دوتا نیست غم تلخ جدایی خدایا........... خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم ... آخه دارم از رفتن بدجوری گُر میگیرم ... دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده ... کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده ... این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ... آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ... گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ... اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده ... بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده گریه نکن برای من قسمت ما همینه ... دستامو محکمتر بگیر لحظه ی آخرینه ... این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ... آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ... گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ... من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ... برام دعا کن عـــــــــشــــــــــق من ... سر به روی شانه های مهربانت میگذارم خالی از خودخواهی من برتر از آلایش تن شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم عشق را در چهره ی آیینه دیدن دوست دارم من تو را درجذبه ی محراب دیدن دوست دارم شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم بغض سر گردان ابرم قله ی آرامشم تو من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم پ.ن: درد دل یکی از دوستانم دل نوشته: به نام مهرداد جابریان از تمامی دوستان خواهشمند هستم نظرتون رو فراموش نکنید
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدایا دوست دارم مرا بفهمد حتی برای یه لحظه
عقده ی دل می گشاید، گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
عشق صدها چهره دارد عشق تو آیینه دارد
در خموشی چشم من را قصه ها وگفت وگو هاست
من تو را بالاتر از تن برتر از من دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم دوست دارم
دوست دارم
This
template generated and design by
Nightnama
on 2013 do
not Copy
بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 78961